برچسب : نویسنده : heemmati بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت: 18:11
بعضی روز ها ، دستم به نوشتن نمیرود
فقط میخواهم تو در آغوشم باشی
ساعت ها بمانی و سکوت کنیم
تنها چیزی که منتقل میشود ، حس درونی ما است
بعد از آغوش تو کشف کرده ام که قلب میتواند ببیند
قلب میتواند بشنود
میتواند سخن بگوید
قلب تمام چیز یک انسان است
ساعت ها در آغوشم بمان تا من هم تورا ببینم ، هم بشنوم هم با تو سخن بگویم
دیوانی از شعر میشنوی
امروز را در آغوشم بمان
رهیدن ......برچسب : نویسنده : heemmati بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت: 18:11
امروز خسته تر از همیشه ام
خسته تر از آن که خودم تصورش را میکردم
دیگر نه توان ایستادگی است نه جرئت جا زدن
این کشمکش میان زمین نخورن و به دوش کشیدن ، نتیجه ای جز خمودگی ندارد
شاید دوباره استوار شدم و ادامه دادم
ولی الان دوست دارم در گوشه ای بنشینم
و فقط شاهد گذران جوانی ام باشم
18 بهمن 1401 - ابهر
رهیدن ......برچسب : نویسنده : heemmati بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت: 18:11
سحر گاهان که بر می خیزم
اولین خورشیدی که میبینم چهره زیبای توست
روز هایم را با گرمی صورت تو آغاز میکنم
چشم که می گشایی ، خورشید بر روز من لبخند میزند
و روزم شروع به آغاز میکند
اولین لبخند صبح گاهی ات کافیست
طعم غمگین سیاهی شب در من پایان بپذیرد
وای از روزهایی که بدون نگار تو آغاز شود
اصلا مگر روز بدون تابش خورشید روز میشود
18 دی 1401
رهیدن ......برچسب : نویسنده : heemmati بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 0:02
تو چقدر ، رنگ شده ای
چه رنگ های زیبایی تو را پوشانده اند ،
در این دنیا که مردمان یا سیاه اند ، یا سفید
تو تنها قطعه پازلی هستی که خدا رنگ کرده،
و این قطعه پازل را در داخل من گذاشته ، تا سیاهی من در رنگی بودنت معنا پیدا کند.
تو را چقدر خوب رنگ کرده اند و چقد تو مرا خوب رنگ میکنی
۲۶ دی ماه ۱۴۰۱ - تهران
رهیدن ......برچسب : نویسنده : heemmati بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 0:02
برچسب : نویسنده : heemmati بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 0:02